همراه با چهارده معصوم-غدیرخم- خطابه غدیر
شاهكارهاي ادب فارسي-عدیر خم- عاشورا-امام حسین(ع)

 .کوچ نهارجان بیرجند یا کوچ خراشاد ویا کوچ باقران امروزکه سنگ نگاره های لاخ مزار آن نشان دهنده تاریخ چند هزارساله آن است.اولین با ردر پاییز۱۳۴۳ شمسی باتلاش فراوان مرحوم حاج میر محمد بهنیا(که خدارحمتش کناد)دارای معلمی به نام سپاه دانش شدکه نامش محمدرضا شاهقلی فرزند مرحوم سرهنگ شاهقلی وزیر اسبق بهداری درزمان پهلوی دوم.بود.روزی که بهنیا با مرحوم لطفی راهنمای سپاه دانش ،اولین معلم رابه روستا آوردندوپس ازگشتی درکوچه های روستا با دونفر ازاهالی کوچ صحبتی کردند وبعدمعلم تازه ازراه رسیده را به باغ شادروان بهنیا بردند وبه باغدارخودفرمودند:شب ازآقامعلم پذیرایی کندوخودبهنیا با آقای لطفی باهمان ماشین جیپ شعبازروسی که متعلق به ارتش بودبه بیرجند بازگشتند.تا آنروزکوچ مدرسه ومعلم نداشت وچنددانش آموزکه درروستا بودنددبستانرا به مدت شش سال درروستای خراشادآموزش میدیدندوهرروزراه ۷ کیلومتری خراشادرا صبح وشام دربرف وباران وسرما وطوفان وسیل وغیره می پیمودندوبعد ازپایان دوره شش ساله دبستان یاراهی شهربیرجندبرای ادامه درس می شدند ویا چندسال بعد دریکی از ادارات سیستان وبلوچستان وبیشترهم زاهدان کارمند دولت می شدند.تا آن سال تنها آقایان:محمد ابراهیم عسکری،ذبیح اله فتاحیان،مرحوم غلامرضام مقامی،علی محمد اسماعیل،مسلم افروز،غلامرضاافروز،سلیمان کوچی،غلامرضا حسن زاده مفردوعلی حسن زاده مفرد، محمدعلی کوچی،مرحوم حبیب نیا ومحمد افروز ومحمد کوچی،مرحوم کربلایی غلامحسین کوچی ومحمد سامانی روانه مد رسه خراشادشده بودند وهیچ دختری ازکوچ به مدرسه فرستاده نشده بود.سپاه دانش که آمد،مرحوم حاجی غلامرضا کوچی پدر حبیب نیامی گفت :کاش دولت زودتر به کوچ معلم می فرستاد تابچه های ما هم این راه دور را پیاده بازحمت ومشقت به خراشاد نمی رفتند.بهنیا ولطفی به شهر رفتند واماآقا معلم تازه رسیده فردا صبح ساعت ۷ صبح به میدان ده آمد وبادونفر:مرحوم حاجی محمد علی ابادی( شوهر عمه ام) ومرحوم محمداسماعیل کمی صحبت کردکه بعدنفرسوم؛مرحوم محمدعلی غلام حسین کربلایی علی هم به جمع آنان پیوست.قرارشد یک نفرجارچی پشت بام برودوازمردم بخواهد که شناسه فرزندان زیرسیزده سال را بیاورند تا سپاه دانش اسامی را دردفتر خود بنویسد ومن که درکنارجوی آب روستا که مادرم در آن لباس می شست ناظر وحاضر بودم.وقتی ،محمدعلی گفت کوبچه ای که به مدرسه برود وحاجی محمد گفت این بچه واشاره به من کرد ومن هم پریدم داخل خانه وشناسنامه ام را که ازقبل درچمدان کوچک خود داشتم ؛برداشتم وآوردم وبه حاجی محمد دادم واو آن را به آقای شاهقلی داد واو اسم مرا به عنوان اولین نوآموز در دفترش نوشت .مرحوم موسی حسین محمدحسیناکه صدای بسیاربلند وغرایی داشت به پشت بام‌خانه خود رفت وازمردم با صدای بلند خواست که شناسنامه های فرزندان را بیاورند سرانجام بعد از ساعتی، اسم سیزده نفرنوآموزدختر وپسر در دفتر سپاه دانش نوشته شد وبنای مدرسه درکوچ بنیان نهاده شد.اقامعلم گفت بایدبه شهربروم ودوسه روز دیگربه روستابرگردم.کوچ ازخودماشین نداشت واتوبوسمرحوم قیطاسی هم که ازروستای نوفرست گاهی می آمدومردم را به شهر می برد،رفته بود.اقامعلم پرسید وسیله ای هست ؟ که به لب جاده بروم.مرحوم حاجی غلامرضارفت ؛الاغش رادرحالی که یک نالین نرم وخالدار ونقش داربرویش انداخته بود آورد ومن مامورشدم از راه خراشاد ونصراباد وچاج.آقا معلم را باالاغ به لب جاده قدیم زاهدان-بیرجند برسانم.اقامعلم سوار ومن هم پیاده حدودسیزده چهارده کیلومترراه راپیمودیم تا به لب جاده خاکی قدیم رسیدیم.نیم ساعتی هم طول کشید تا یک کامیون ازسمت زاهدان رسیدوبا خواهش والتماس، آقامعلم راهی شهرشدبا آن کامیون.ومن خرراسوارشدم وبه کوچ بازگشتم سه روزبعدمعلم بامقداری نقشه ووسایل آموزشی ازشهربیرجند به ده آمدومن درتمام این سه شب ازخوشحالی رفتن به مدرسه خوابم نمی برد وانتظاررسیدن معلم وشروع درس در مدرسه رامی کشیدم .شبی که سپاه دانش به روستا آمد صبح زود همه بچه ها آماده رفتن به مدرسه شده بودیم.آقامعلم بعد ازخوردن صبحانه سوت زد ومارا به داخل باغ دعوت کرد وپشت بام خانه های بهنیا که دوطبقه بود درست مقابل دراطاق خودمارا روی زمین ودر آفتاب نشان والبته سایه درخت توت بزرگ باغ مانع گرمای آفتاب بود.معلم چند نقشه آورد وباکمک میخ ویکی ازبچه ها چند نقشه را روی دیوارنصب کرد وکلمات آهو وکاهو وسیب وسینی را ازروی روی نقشه به ما آموزش میدادوصدا هارا می کشید وما تکرار می کردیم وبعد می گفت: چنانکه اینجا آهو وکاهو آخرش صدای (او)دارد وآخرسینی صدای (ای)دارد درنوشتن هم همین صدارادارد.آن روزهیچ کس گریه نکرد بلکه همه نو آموزان خندان وخوشحال به خانه بازگشتند ودوهفته آموزش ازروی نقشه ها ادامه یافت واقا معلم ازروزسومی که درس را شروع کردمردم ده رابرای زدن جاده خراشاد وکوچ دعوت کرد وخود؛پتک وکلنگ بدست گرفت تاسنگهایی که هیچ کس نمی توانست خرد کند،خردکرده وازسرراه بردارد تا جاده کوچ وخر اشا د همواروبرای رفت وآمد اتوبوس به شهر آماده شود .او درهمان هفته اول برای ساخت مدرسه با همکا ری مردم کوچ نیز اقدام نمود پس از مدت کوتاهی در همان مدرسه دواطاقه به تدریس نوآموزان ادامه داد وپس از یکسال ودوماه. که خدمتش به پایان رسید.ازکوچ رفت درحالی که من ودونفر دیگر دریک سال، سه کلاس وبقیه افراد دو کلاس خوانده بودند....اوخود.پتک وکلنگ بدست گرفت وسنگهای سختی که درمسیربود وهیچ کس نتواست آنرا خردکند خودمعلم آنهاراشکست تاراه برای اتوبوس هموارگردد.درآن تاریخ تنها آقای بهنیاکارمنددادگستری ومدیرکل دادگستری بیرجند وسید محمدرضوی هم که خواهرش درکوچ بود مامور ژاندارمری بودودرکوچ رفت وآمدداشت.ولی آقای بهنیادرکوچ باغ وزمین وملک وآب داشت ولی این دو هیچ کدام ،متولد کوچ نبودند.آقای بهنیا متولد شورستان پخت براکوه سربیشه وآقای رضوی متولد سیدان ویا سندادان بود.غیر ازاین دونفرفقط مادرمرحوم یادگار درقاین سرایدار مدرسه بودو مرحوم محمد ابراهیم عسکری که مادرش درکوچ زندگی میکرد اولین معلم ودومین کارمند ازکوچ درزاهدان بودودوسه سال بعد آقای ذبیح الله فتاحیان دراداره کل پست زاهدان استخدام شد وسومین کارمند رسمی کوچ بود.چهارمین کارمندکوچ که بازهم مادر وپدرش ساکن قاین بودندومادرش سرادارمدرسه درقاین بود؛مرحوم محمدعلی یادگارکارمنددفتراسنادرسمی شماره ۶۴ درلالهزار تهرن بود وپنجمین کارمند،مرحوم اسحاق یادگاربودوششمین کارمندازکوچ حسین کوچی هم کلاس حسن زاده وحبیب نیابود که درمخابرات زاهدان استخدام گردیدوهم کلاسیش حبیب نیا به دانشگاه رفت وبعدسپاه دانش وهشتمین‌کارمند ازکوچ ، شد ولی علی آقا حسنزاده  بعد ازدیپلم به استخدام آموزش وپرورش تربت حیدریه درآمدوهفتمین کارمند وحبیب نیا هشتمین کارمند کوچ درسال ۱۳۵۱ شد وکربلایی محمدعلی کوچی همدوره حمیدبهنیاهمنهمین کارمند ومعلم دبستانشد والبته قبل ازاینها، دکترمحمدرضابهنیا که متولد آسیابان درخش بود ونیز خواهربزرگ ایشان انسیه خانم بهنیا ونیزخواهرکوچکشان نرجس خانم بهنیا به استخدام آموزش وپرورش درآمده بودند ولی خودرا ساکن بیرجند می دانستنداگرچه تابستانهارا به کوچ می آمدند همزمان با حبیب نیا مهندس عبدالحمید بهنیا هم دربانک تهران استخدام گردید.ازسالهای ۱۳۵۲ به بعدکارمندان کوچ افزایش یافت بطوری که امروزنزدیک دویست نفر ازفرزندان کوچ درنقاط مختلف ایران کارمند هستند.ازاین میان تعدادی دکتر ازکوچ درادارات دولتی مشغول خدمتند.جمعا حدود ده نفر دکتر ازخاندان بهنیا ودکتر آمالی ودکترمحمدحسن محمدی فرد( دو دامادبهنیا بزرگ) درایران وآمریکا وانگلیس مشغول خدمت درپستهای عالی رتبه مثل استادی دانشگاه هستندکه اینها وابسته به کوچ هستند ولی متولد کوچ نیستند.اماآنها که دقیقا ازریشه کوچ هستندعبارتنداز:دکترملیحه حسنزاده مفرد متخصص زنان وفوق تخصص سرطان بانوان ومدرس دانشگاه علوم پزشکی مشهد.۲-دکترفرشته حسن زاده مفرد دارای دکترای حرفه ای داروسازی ساکن سربیشه.۳-دکترمریم حسن زاده مفرد که درکانادا مشغول گذراندن دوره دکترای عالی است.۴ دکتر محمد ،حسن زاده مفرد که در آمریکا مشغول گذراندن دوره دکترای عالی است.این چهارنفر فرزندان شادروان محمد علی حسنزاده مفردوخانم ثابت رای می باشند.۵-دکتر حمید آسایش دکترای اقتصاد وگرایش پول وبانک فارغ التحصیل دانشکاه شهید بهشتی ودانشگاه تربیت مدرس تهران واستاد وعضو هیئت علمی دانشگاه بروجرد.۶-دکتر ریحانه اسایش؛دکترای حرفه ای در رسته داروسازی که فعلا درمشهدمشغول خدمت می باشد.۷-دکتر علی کوچی فرزند شادروان حاج کلوخ کوچی دکترای هوافضا ومدرس دانشگاه تربت حیدریه وعضو هیئت علمی دانشگاه مذکور.۸-دکتر فاطم یادگاردکترای تاریخ مشغول خدمت در زاهدان.۹ و۱۰-دوتا ازفرزندان شادروان حسنرضا آزادگان نیز دکترا هستند یکی دکترای تاریخ ودیگری.....اطلاع ازرشته اش ندارم ونام انهاراهم درست دراختیارندارم.۱۱-یکی ازفرزندان حسین اقا بازنشسته مخابرات بیرجند هم دکترا دارد که من نام ورشته ایشان را دراختیارندارم.۱۲-دکتر امیر کوچی که دکترای تاریخ دارد وبازهم من محل خدمت ایشان را دراختیارندارم. علاوه براینها تعدادی دکتر ازخاندان کوچ،ازجمله دونفر ازنوادگان حاجی علی سرزهی در زاهدان وسراوان ویا خاش هستند وتعدادزیادی فوق لیسانس وتعدازیادتری لیسانس دررشته های مختلف وسخت تحصیلی در نقاط مختلف مشغول خدمتند که باز هم مشخصات آنها دراختیاربنده نیست.تعدادی هم دبیر ومعلم وکارمندونیروی نظامی وبازنشسته سپاه وناجاازاهالی کوچ وجود دارد وتعدادی دربانکها وروزنامه وپست وکویر طایر  وفرودگاه مشغول خدمتند.هم چنین در دانشگاه پزشکی  بزرگترین واولین کارمند دانشگاه پزشکی از کوچ مسلم افروز بود که اخیر ادر ۱۶ بهمن ماه ۱۳۹۸ درسن هشتاد وسه سالگی به دیار حق شتافت.روحش شاد ویادش گرامی باد.همه این حرفها را نوشتم تا آیندگان بدانند که کوچ در اثر تلاش شادروان حاج میر محمد بهنیا دارای مدرسه شد وازسال ۱۳۴۳ تاکنون نزدیک دویست نفرکارمند حاصل تلاش اولیه مرحوم بهنیا بزرگ است که امروز فرزندان کوچ دربهترین رشته ها ودرسراسر ایران وانگلیس وکانادا وآمریکا  ومالزی واسترالیا،مشغول خدمت به جهان بشریت هستند .باز هم برای مرحوم بهنیا ودودامادودختربزرگ ایشان (انسیه خانم)هم چنین برای همسربزرگواربهنیا ومادردکتربهنیا که به رحمت حق رفته اند ویادگارانی بسیار بزرگ برحای گذاشته اند .ازدرگاه خداوند بزرک غفران الهی مسالت دارم وامیدوارم شفاعت چهارده معصوم عیهم السلام شامل حال آن بزرگواران گردد آمین یارب العالمین.ساعات۱:۵۸ دقیقه باماد پنج شنبه ۱۴ فروردینماه ۱۳۹۹ شمسی.آسایش


نوشته شده در تاريخ جمعه 7 آبان 1400برچسب:اولین سپاه دانش کوچ واولین مدرسه در کوچ وتلاش میر محمد بهنیا, توسط محمد حسن اسایش

 

باسمه تعالی -برعکس همه ي آنهايي که از روز اول مدرسه تنها از گريه ها ي خود مي گويند.من مي خواهم ا ز خوشحالي روز اول مدرسه بگويم :يکي از روزهاي دهه ي اول آبان ماه سال 1343 شمسي بودودريک بعد از ظهرآفتابي مادرم(که خدا رحمتش کناد )با زن همسايه (مادر حاجی کلوخ)در پشت بام مسجد روستا -که در کنار خانه ي ما واقع شده بود .مشغول  جمع وجور کردن گندم هاي شيرزده بود که معمولا براي غذاي زمستان آماده مي کردند ومن هم که دوسه روزبودبه جهت تما م شدن قالين بيکار بودم تا قالين بعدي براي بافت آماده وسر کار روي دار قالين بافي کشيده شود ومن به کارخانه باز گردم درآن بعد ظهر آفتابي با يک بچه ي ديگر درکنار مادرم مشغول بازي گوشي ودوندگي بر اطراف گنبذ مسجد بوديم که نا گهان صداي بوق يک ماشين جيپ روسي چادري توجه ما را به خود جلب کرد با عجله به سمت ماشين رفتيم که سه نفر از آن پياده شدند وبعد از سلام وعليک با يک نفر از مردم روستابه سمت خانه هاي ده روانه شدند تا دوري بزنند و در کوچه هاي روستا قدم زنان از وضعيت ده باخبر شوندوآقاي بهنيا به راهنما  و سپاه دانش تازه از شهر رسيده روستا را معرفي کند .من به پشت بام مسجد بر گشتم وديدم يکي از مردان ده(حاجی غلامرضا) که فرزندش در کلاس ششم ابتدايي درروستا ي مجاور درس مي خواندبراي مادرم تعريف مي کرد ومي گفت چند روزپيش به شهر رفته بودم در شهر مي گفتند : مي خواهند براي تما م روستاها معلم مجاني بفرستند تا بچه ها را با سواد کنند.اوادامه داد : آقاي بهنيا کارمند اداره ي  دتدگستریبيرجند به همراه يک معلم (سپاه دانش ) ويک راهنمااز شهر آمده اند تا ده را به معلم نشان بدهند .خيلي خوب است کاش چند سال قبل اين معلم ها را مي فرستادند تا ما هم بچه هاي مان را به روستاي خراشاد براي درس خواندن نمي فرستاديم.من که ازشنيدن حرفهاي حاجي غلامرضا ذوق زده شده بودم ودر پوست نمي گنجيدم چون از دست استاد قالي باف که هرروز مرا کتک مي زد دلم خون بود وحالا مي توانستم به بهانه ي رفتن به مدرسه از کار قاليبافي سربازنم واز دست استاد راحت شوم ونفس تازه اي بکشم .دقايقي طول کشيد تا سپاه دانش وراهنماي تعليماتي وآقاي بهنيا در کوچه هاي روستا چرخي زدند وبه ميدان ده با ز گشتند و با يک مرد ازاهالي روستا کمي صحبت کردند وبعد سپاه دانش را به باغ آقاي بهنيا بردند وبه برزگر باغ سپردند تا شب از او پذيرايي کندوراهنما ي سپاه دانش(مرحوم لطفی) وآقاي بهنيا-خداوند هردوراغريق رحمت خودگرداند- به شهربا همان ماشين باز گشتند.من هم شناسنامه ام را از مادرم گرفتم که صبح براي رفتن به مدرسه آماده باشم وآن شب از شادي خوابم نمي برد .خلاصه.فرداصبح شد وما در کنارجوي آبي که ازکنار ميدان روستا واز ميان خانه هاي ده مي گذشت آب بازي مي کرديم ومادرم داشت لباس مي شست ودوسه مرد هم در ميدان ده -که سربارريز-نام داشت منتظر بودندکه سپاه دانش با لباسهاي مرتب واطوزده حدود ساعت:/07:30 بامدادبه ميدان ده آمد وبعد از سلام وعليک واحوال پرسي بادومردي که آنجا آماده بودند.حرفهايي زد ومعلوم شد که بايد از مردم روستا با صداي بلند دعوت کنند تا شناسنامه هاي فرزندان مدرسه اي خود را بياورند تا سپاه دانش اسم آنها را در دفترثبت کند وبه شهر برود وبراي آنها کتاب وقلم ودفتر وغيره تهيه کند وبه روستابر گردد .يک نفر  (موسی حسین محمد حسینا)با صداي بلند جارزد وفريادزد : آهاي مردم ده !شناسنامه هاي بچه هاي خود را بياوريد تا اسم آنها رابراي مدرسه بنويسند ويک نفر(محمد علی غلام حسین کر بلایی علی) برداشت وگفت کو؟بچه اي که به مدرسه برود. همه پشت کار قاليبافي هستندوکسي بچه نمي دهد که به مدرسه برود ومرد ديگري که حاجي محمد نام داشت وشوهر عمه ام بود، گفت:اين بچه واشاره به من کرد ومن هم که خيلي ذوق مدرسه رفتن داشتم ودوازده سال وهفت ماه هم سن من بودپريدم توي خانه ي خود وشناسنامه ام را فورا آوردم  وبه دست شوهر عمه ام دادم تا او بدست سپاه دانش داد.سپاه دانش اولين اسمي را که براي مدرسه نوشت ويادداشت نمود.اسم من بود وکم کم مردم شناسنامه ها را آوردند واسم حدود سيزده (13) نفر را براي رفتن به مدرسه ،آقامعلم روزهاي بعد يادداشت کرد وسپس.از مردم ده براي رفتن به شهر راهنمايي و کمک خواست  تاروانه ي شهر شود روستا از خودماشين نداشت واتوبوسي هم که از روستاي شش کيلومترپايينتريعني نوفرست  به شهر ميرفت وغروب بر مي گشت رفته بود .باز هم همان حاجي غلامرضا رفت والاغ خودرا آماده کرد ويک نالين رنگين نرم هم بر پشت الاغ گذاشت تا سپاه دانش با آن حدود 14 کيلومتر راه را بپيمايد تا به لب جاده ي بيرجند -زاهدان برسد واز آنجا با ماشينهاي عبوري که از زاهدان مي آيند به شهربيرجند برودمن هم به سفارش صاحب الاغ مامور شدم همراه آقا معلم تالب جاده بروم والاغ را در آخر کار به روستا بر گردانم وآقا معلم رفت ودرخانه ي موقتي ديشب آماده شد وما هم با حاجي غلامرضاالاغ را به کنار قبرستان ده وکنار ّباغ آقاي بهنيا آورديم تا وقتي آقا معلم برسد بتواند سوار آلاغ شود .وقتي معلم آمد که راهي شهر شود پرسيد چگونه بايد سوار الاغ شوم وصاحب الاغ - الاغ را بکنار  بلندي برد وبا معذرت خواهي فراوان پريد بالاي آلاغ وگفت : اين جوري سوار شويد.بعدپايين آمد والاغ را ايستاده نگه داشت تا آقا معلم با زحمت سوارالاغ شد وراه افتاديم به سوي جاده.بعد از دوساعت به کنارجاده  خاکی قدیم بیرجند - زاهدان -رسيديم ونيم ساعتي هم طول کشيد تا يک کاميون باري از سمت زاهدان آمد وبا خواهش والتماس آقامعلم روزهاي بعدمن- سوار کاميون شدوبه شهر رفت ومن هم با خوشحالي الاغ را سوارشدم وبه ده باز گشتم ولحظه شماري مي کردم که چه وقت سپاه دانش ازشهر به روستا بر گردد؟سه روز طول کشيد تا معلم از شهربه روستاي ما کوچ نهارجان يا همان کوچ خراشاد برگشت ومقداري نقشه ووسايل ديگر با خود از شهر آورده بودومن هم در تمام اين سه شبانه روز نمي خوابيدم ومنتظر بودم معلم بيايد ومن زودتربه مدرسه بروم.شبي که سپاه دانش به روستا باز گشت .صبح روز بعد که 15 آبان ماه سال 1343 بود ما بعد از خوردن صبحانه آماده ي رفتن به کلاس  سپاه دانش شديم وقبل ازرسيدن به باغ آقاي بهنيا که معلم در آن جا مستقر بودوقرار بود در همان جابه مادرس بدهد،مي خوانديم:خورشيد خانم آفتاب کن  يک مشت برنج تو آب کن   ما بچه هاي کرديم  ازسرمايي بمرديم .سرانجام سپاه دانش ازخانه بيرون آمد وماراصدا زد که به پشت بام برويم ودر آفتاب درمقابل اتاق اومرتب بنشينيم وما هم اين کار راکرديم.معلم به نزد ما آمد وسلام کرد واسم تمامي بچه ها رايک به يک پرسيد.من آخرين نفري بودم که در کنار ديگران در سمت راست بچه ها قرار گرفته بودم .بعدگفت :بچه ها ! اسم من :محمد رضا شاهقلي است وشمامرا به اسم آقا معلم صدا کنيد.آنگاه چند نقشه آورد وروي ديوار نصب کرد که روي يکي، چهار قوري بودوروي ديگري چهار آهوبودوروي ديگري چهار کاهوويا روي ديگري چهار سيني بود که يکي باسه تاي ديگر فرق داشت ومثلا يکي از قوري ها دسته نداشت ويکي ازآهوها دم نداشت و.به همين طريق .ازتماي بچه هاخواست که :صداي آهو کاهورا با صداي بلندفرياد کنند وبگويند : اخرآهو وکاهو ٌصداي (او)دارد وبعد گفت :درنوشتن هم آخر آهو صداي (او )دارد ونيز:گفت آخر قوري وسيني هم صداي :(اي) داردودرموردنقشه هاي بعدي هم همين طورتوضيح داد ووقتي از همه ي بچه ها خواست که در قوري ها چه فرقي مي بينندهمه ي افراداشتباه پاسخ دادند ووقتي ازمن پرسيد : شما بگو .گفتم :يکي از قوريها دسته ندارد ويکي از آهوهادم ندارد.پرسيد اسم شما چيست ؟با خجالت گفتم:محمد حسن.آقا معلم خطاب به همه ي بچه ها گفتّ براي آقا محمد حسن دست بزنيدوهمه دست زدندوبا لاخره نزديک ظهرگفت: برويد به خانه هاي تان وبعدازظهر ساعت 2 دوبار ه به کلاس بياييد وماهم عصر به کلاس آمديم وبعداز توضيحات معلم ساعت 4 به خانه باز گشتيم در حالي که هيچ بچه اي هم گريه نکرده بود وهمگي هم از داشتن چنين معلم خوبي خوشحال بوديم ودر پوست خود از شادي نمي گنجيديم.وبه اينترتيب روز اول ودوهفته ي اول مادر مدرسه صرف آموزش از روي نقشه ها شد وتا درسفربعدي آقامعلم از شهر براي ماکتاب ودفتر وقلم آورد واولين کلمه اي که به ما ياد داد :آب وبابا بودومن هم درسن دوازده سالگي به مدرسه پا نهادم ومن توانستم در طول يک سال مدرسه سه کلاس اول ودوم وسوم را بخوانم وسال بعد راهي کلاس چهارم در روستاي مجاوريعني خراشاد شوم.معلم ما که محمد رضا شاهقلیفرزند سرهنگ شاه قلی-وزیربهداری آن زمانیعنی دوره پهلویدوم بود در همان هفته اول مردم را جمع کرد وراه مشین رو بین کوچ وخراشادرا برای آمدن اتوبوسبرای هرروز به کوچآماده کرد ویادم هست که سنگهای سختیکه در مسیر جاده بود وهیچ کس نمی توانست بشکندوخرد کند خود معلم پتک وکلنگ بدست گرفت وسنگهای سخت را خرد کرد تاراه جاده هموار شودوتا آخرروزهم همراه مردم کار جاده را سرپرستی وحتی کمک می کرد تاراه برای اتوبوس آماده شود وقرارشد هرروزاتوبوس بیاید ومردم را به شهر ببردوشبهم آنهارا برگرداند مردم ده از همان روز اول صبحهاکه بلند می شند کوچه های روستا را آب وجاروب می نمودند تا اگر سپاه دانش از کوچه ها بگذرد - مسیر کوچه ها عاری از خاکروه وپهن گوسفند باشد وبوی خوش اسفند از کوچه های ده به مشام برسد . کار دیگری که سپاه دانش کوچ کرد در همان هفته های اول ودوم ازمردم خواست که برای ساختن مدرسه در کوچبا هم همکاری کنند ومردم هم این کار راکردند بطوریکه برای سال بعد مدرسه کوچ ساخته شد چند ماه اول در خانه های مردم کلاس تشکیل می شد واما از سال بعد در مدرسه کوچ که در جوارمسجد وروی زمین حمام قدیمی کوچ ساخته شد- کلاسها تشکیل شد .خوب یادم است که در چند ماه اول یک کلاس خواندیم ودر چند ماه بعد همه کلاس دوم را میخواندیمولی من در نیمه های کلاس دوم یک روزاز آقامعلمدر خواست کرد که اجازه دهد با کلاس دوم کلاس سوم را هم بخوانم اگرمعلم برای من از شه کتاب سوم بیاورد .معلم گفت بیا شب خانه با هم صحبتی کنیم - آخرروزرفتم آب خوردن برای معلم از سر قنات روستا آوردم وطبق معمول مثل روزهای گذشته بشکه وسط حیاط رااز آب غیر شرب برای شستن دست وصورت وشستن ظروف آز جوی روستا پر آب کردم واول شب به خانه معلم رفتم البته با خجالت ونشستم .معلم از من کا غد خواست ویک ضرب 14 رقمی ضرب در 12 رقم روی کاغذ نوشت وگفت این را فردا عمل کن وبرای من فرداشب بیاور .من رفتم خانه خود وخوابیدم وصبح هم در دو نوبت به مدرسه رفتم ولی عصر که تعطیل شدم به یک کار خانه قالین بافی رفتم ودر حالی که آنها صحبت می کردند وبسیار با هم حرف می زدند من عمل ضرب رادر یک ساعت ونیم انجام دادم ویادم نمی رودکه وقتی مجموع اعداد-114 می شد لحظه ای ماندم که چه بکنم ولی 4 را نوشتم و11 را نگه داشتم برای جمع با عدد بعدی وشب که باز به خانه سپاه دانش رفتم او سه همکارش را دعوت داشت آنهارا با پسر دایی ام دراتاق درونی نگه داشت وخود به اتاق دیگر آمد وبیش از سه ساعت مشغول رسیدگی بودکه من درست عمل کرده ام یا خیر - سه بار هم گفت : اشتباه است ومن اجازه خواستم که معلم دوباره حساب کند وسر انجام به نتیجه رسید که او اشتباه کرده وعمل ضرب من درست انجام شده است وهمه چهارنفرساعت دوازده نیمه شب مرا مورد تشویق قرار دادند .چند روز بعد که معلم به شهر رفت سه دست کتاب سوم دبستان برای من وغلامرضا مقامی ورمضان محمد علی غلام حسین کربلایی علی که هردو هم شبانه می خواندنداز شهر آورده بودوازشب بعدهر سه نفر ساعتی به خانه معلم می رفتیم تا او حساب واعداد کسری وعلوم سوم دبستان را به مایاد بدهد واین عمل حدود یک هفته بیشتر طول نکشید وما خود بقیه کتابهار اخواندیم وهم زمان با امتحان کلاس دوم -امتحان کلاس سوم را هم از ما گرفت وبا نمره عالی قبول شدیم ویک روز قبل ازخداحافظی با مردم روستا کارنامه های ما سه نفر را با یک نامه داد که به رییس مدرسه خراشادکه پدر دکتر رضوانی بود تحویل دهیم وبرای کلاس چهارم دبستان ثبت نام کنیم والبته آنروز دوسه روز قبل از شروع امتحان ثلث اول مدرسه هابود.نامه وکارنامه هارابه خراشاد بردیم وثبت نام انجام شدوالبته رییس مدرسه یک امتحان سخت از حساب ازما قبل از ثبت نام گرفت ووقتی اطمینان از سوادماپیدا کردوثیت نام ما حتمی شد وگفت از فردا به مدرسه خراشادبیایید.ما به کوچ باز گشتیم وفردا صبح که ما راهی خراشاد می شدیم -معلم خوب ما هم با مردم خداحافظی می نمود در حالیکه همه مردم روستا برای اوگریه می کردند وما بچه ها هم از این که این معلم ازروستای مابرای همیشه می رفت بسیار گریان بودیم ومعلم رفت وماهم روانه دبستان خراشاد شدیم واکنون که اين خاطرات رابراي شما خوبان بيان مي کنم 50 سال از آن تاريخ گذشته است ومن نيز بعداز سي سال خدمت دبيري درآموزش وپرورش  بیش از ده سال است که باز نشسته شده ام واکنون بيش از نود وبلاگ وده ها فتوبلاگ و آلبوم عکس در سايتها ی مختلف ایجاد کرده .وبسیار خوشحالم که هماینک- از اثر تلاش مرحوم میر محمد بهنیا وآن سپاه دانش که مدرسه کوچ  با همت  انان -بنیان نهاده شدوامروز نزدیک 200 نفراز فرزندان کوچ کارمند دولت هستندوبیش از 17 نفر از فرزندان کوچ مدرک دکترا دارندآن هم در رشته های سخت تحصیلی واین مهم مقدور نمی شداگر تلاش وعشق وعلاقه مرحوم حاج میر محمد بهنیا به کوچ ومردم آن وجودنداشت وآن معلم نازنین به کوچ نمی آمد. پس لازم است نسلهای آینده وفرزندان امروز کوچ قدر این مردان نیک وبزرگوار را بخوبی درک کنند وهمواره آن را از یاد نبرندوشاکر باشند. محمد حسن اسایش----



امان از دل زینب (س)

ی دخت رسول! نوبر آوردی                از بهرعلی تو دختر آوردی

ای زوج علی ،دختر طاها!                 خوش کودک نیک منظر آوردی

ای جان بفدات کز یم عفت                 از گوهر ناب بهتر آوردی

بر یاری پیشوای انسانها                     الحق که نمونه خواهر آوردی

گلزار رسول را تو ازاین گل                   احسن که نکو معطر آوردی

ای زهره ی آسمان خوش بختی           آفاق همه منور آوردی

بهر حسنین از ولی حق                   غمخوار ومعین ویاور آوردی

دربحر ولای ساقی کوثر                 از آب حیات بهتر آوردی

نازم بتو ای شفیعه ی محشر          زینت ده روز محشر آوردی

ایطاهره ی مطهر ، ای زهرا !           بر دین رسول زیور آوردی

از شاه نجف ، کننده ی خیبر            یک فاتح فتح پرور آوردی

آری بشکست کاخ استبداد             مانند علی سخنور آوردی

یک دختر قهرمان زشیر حق            از بهر جهاد اکبر آوردی  

از باب علوم کشور دانش               یک عالمه ی مظفر آوردی

از بهر دفاع حق فرزندت                بر دیده ی کفر اژدر آوردی

زاین دختر قهرمان بی همتا           مشتی بدهان کافر آوردی

در ماه نکو ، زرحمت ایزد               زینب زبرای حیدر آوردی

ای مادر یازده ولی حق                 بر فلک نجات لنگر آوردی

از بهر اسیران دیار غم                 غمخوار بجای مادر آوردی

بر بیکسی حسین مظلومت          آیت بجهاد اکبر آوردی

ای(کرببلایی ) از سر اخلاص        بر طوطی طبع شکر آوردی

-اثر طبع شاعر معاصرومداح اهلبیت -مرحوم  شادروان -ناد علی کربلایی -پدر سه شهید-به نقل از کتاب سوم -ارمغان کربلا -صص 99-100-انتشارات خزر -خیابان پانزده  خرداد تهران (بوذرجمهری سابق



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:تصویری از کوچ نهارجان -روستای کوج نهارجان -کوچ خراشاد -کوچ نوفرست -کوچ نهارجان 1366 شمسی , توسط محمد حسن اسایش

 

شغل اصلی مردم روستای کوچ از ایام قدیم کشاورزی ودامداری وقالیبافی  وسبد بافی ونجاری وبعضی صنایع دستی وبافندگی چون جاجیم بافی-کرباس بافی -قالیچه بافی وسبد بافی وامثالهم بوده است در کار کشاورزی بیشتر محصولاتی چون : گندم وجو وسیب زمینی -عدس -نخود -سیر وپیاز وشنبلیله -شوید -لوبیا قرمز واز این قبیل بوده است ومحصولات مهم سردرختی این روستا عبارت بوده است از :انگور  سیاه وانگور حسینی - سیب درختی وبه وگردو وتوت وکمی هم شاه توت -زرد آلو وآلبابالو وگوجه ی درختی وسنجد وانار وانجیروکشته توت یا همان توت خشک وبادام وبادمک کوهی که به دک معروف است مهمترین محصول سردرختی کوچ گردوبوده است که بانام جوز از آن یاد می شود .شلغم وزردک محلی وچغندر هم از دیگر محصولات این روستا بوده است ودر کنار آن مقداری هم سبزی از قبیل : نعنا -بادام تره -کوجه فرنگی -تره -سلمه .تره سیروچند نوع سبزی خوردن بوده است .زعفران هم از محصولاتی بوده است که در بهار وتابستان احتیاج به آب نداشته است وتنها در اوایل مهر ماه به آن آب می داده اند .هوای این روستا بسیار مطیوع وییلاقی بوده است .بطوری که در بعضی از سالهادراول مهرماه آب کاملا یخ می بسته است .سوخت مردم این روستا در گذشته هیزم صحرا وکنده ی درختان بوده است ودر پنجاه ساله ی اخیرهم در کنار چوب وهیزم ازنفت هم استفاده می کرده اند اما در زمستان کرسی هارا حتما با زغال چوب وآتش کنده گرم نگه می داشته اند .در کار گله وگوسفند داری هم در گذشته این مردم استاد بوده اند وانواع گوسفند ومیش وبز وبزغاله وبره را وگاو گوساله را پرورش میداده اند واز شیر آنها انواع محصول خوراکی چون -ماست .دوغ وقروت که حاصل جوشاندن دوغ است ونیز کره ی محلی وروغن زرد بدست می آورده اند. در زمستان هم که کار کشاورزی کمتر می شده است اکثر مردان به کار سبد بافی وتختک برنج ریزی وشولگ قروت دان وسبد شلغم شویی وگاو سبد یا گوسبد وکالک بز وکرتی وسبدفنجان دان وسبددوک ریسی وامثال آن وحتی زنبر بافی می پرداخته اند وزنان هم به کار قالیبافی یا دوک ریسی وریشتن پشم وپنبه وتهیه نخ برای قالین ویا تون کرباسبافی مشغول بوده اند .علاوه براین دراین روستا ملاهای بزرگی بوده اند که تعدای از این ملاها بنامهای : ملاهاشم- آخوند میرمحمد- آخوند زین العابدین- آخوند میر هاشم -آخوند ملامصیب -آخوند ملامحمد حسن -آخوند ملامحمد علی _آخوند ملا محمد بخش الله - آخوند ملامحمد حسین -آخوندمیر علی -آخوند ملاغلام حسین -ملاکربلایی حاج علی -کربلایی حاج غلامحسین -کربلایی علی افروز (از مداحان معروف واز دراویش سرشناس منطقه) -بوده است-از میان معلمان این روستا می توان ازافراد ذیل نام برد :دکتر محمد رضا بهنیا فرزند مرحوم محمد بهنیا که بهنیا خود اولین کارمند این روستا در اداره ی ثبت اسناد وبعدا داگاه شهر بیرجند بوده است ودکتر بهنیا با نوشتن کتاب معروف بیرجند نگین کویر را همه بخوبی می شناسند بعد از بهنیا معلمان ودبیران عباتند از :مرحوم محمدابراهیم  عسکری-مرحوم محمد حسین حبیب نیا (دبیر شیمی ) -محمد علی کوچی -غلامحسین کوچی -محمد کوچی  -محمد علی صبوری محمد کوچی -علی کوچی فاطمه کوچی -صدیقه افروز-مرحوم محمد رضا افروز -زین العبدین کوچی -حسن رضا آزادگان وتعدادی دیگر که اکنون نام آنها در خاطرم نیست -از میان کارمندان بانک بایداز افراد ذیل نام برد :حمید آقا بهنیا که خود معاون چندین بانک معروف ایران در قبل وبعد از انقلاب بوده است واکنون به افتحار باز نشستگی نایل آمده است .محمدرضا سورگی -حسین کوچی محمد کوچی-علی کوچی-مهدی الهامیان .اماازمیان کارمندان پست در راس همه باید از ذبیح الله فتاحیان نام بر دکه سالهاست به افتخار باز نشسگی نایل آمده است وهم اکنون در کار کشاورزی دستی دارد --اقای محمد سامانی -محمد علی معنوی پور وعلی علی آبادی -علی کوچی وفرزند محمدعلی آزادگان هم از دیگر کارمندان اداره ی پست بیرجند از این روستا بوده وهستند .ازمیان کارمندان ارتش ونیروی انتظامی وراهنمایی ورانندگی هم باید از افراد ذیل نام برد :اسحاق یادکار کارمند ژاندارمری که به رحمت خدا رفته است -علیرضا الهامیان -محمد رضا معنوی پور هردو ازنیروهای زبده ی نیروی انتظامی -آقای ...صبوری از نیروهای ویژه نیروی انتظامی ومحمدعلی کوچی از افسران زبده ونیک نام رانندگی وراهنمایی ونیز مرحوم سید محمد رضوی که چهل سال است به رحمت ایزدی رفته از اولین نیروهای ژاندارمری  بوده است از سرهنگ موسی محققوبرادش علی کوچی نیز باید به عنوان بچه های انقلاب وکمیته انقلاب نام برد که بتازگی باز نشست گردیده است  .ازمیان کارمندان بهداری بایداز مسلم افروز وخواهرشان ونیز یاسین کوچی وفاطمه کوچی  وزهراکوچی وتعدادی دیگرنام برد .ازمیان اینها باید از دودختر محمد علی حسن زاده مفرد نام برد که یکی دکتر چشم ودیگری دکتر داروسازمی باشد وبه خدمت مشغول است .هم چنین از خانم فتاحیان باید به عنوان یک پرستار موفق در بیمارستانهای بیرجند نام برد در کناراینها چندین نفر در فرودگاه های کشور وچندین نفر هم در دانشگاه پزشکی وتعدادی هم در کویرتایر وکارخانجات دیگر  ونیز نمایندگی روزنامه هاوقرارگاه محمد رسول الله ونیز مرزبانی مشغول بکارند که به علت نداشتن حضور ذهن از ذکر نام  آنها خودداری می شود. ادامه ی معرفی اطلاعات ر وستای کوچ را بوقتی دیگر موکول می کنم/ ۱۳۹۱



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:روستای کوچ نهارجان -کوچ خراشاد -کوچ نوفرست -بهنیا -ذبیح الله فتاحیان -محمد بنده خدای,,,, توسط محمد حسن اسایش

روستای کوچ خراشاد  که در شاهنامه هم نام آن آمده است .بیش از شانزده هزار سال تاریخ دارد .این روستا یک آسیای آبی داشته است که تاریخ طولانی داشته است وکندم مردم به وسیله ی همین آسیا وبا آب قنات روستا به آرد تبدیل می شده است اما دردودهه ی قبل این آسیا بوسیله ی شخصی  که برروی آسیا منزل داشته است این آسیا تبدیل به چاه توالت گشته است واز میان رفته است .این شخص خودش را بسیار مذهبی ودیندار هم می داند قنات این روستا هزاران سال تاریخ دارد وآب آن آن از گواراترین آبها وشیرین ترین آب موجود در منطقه است واّ ان بسیار سرد است بطوری که بیش از یک دقیقه نمی توان دست را در زیر آب قنات نگه داشت ودرختان اطراف جوی آب روستا که به این روستا بسیار صفا وطراوات می بخشید پس آز آنکه جوی مسیر آب قنات به کشمان ده توسط جهاد سازندگی با سیمان نوسازی شد همه ی درختها خشک گردیده واز صفا وطراوت افتاده است در این روستا روحیانیون بسیاری زندگی می کرده اند که در یک صد سال اخیر خاندانهای :آخوند هاشم -آخوند ملا عباس _ آخوند ملاحسن _ آخوند ملا علی _آخوند ملامحمد _ آخوند »لا محمد حسن _آخوند ملا مصیب _ملا محمد بخش الله _ ملامحمد حسین بخش الله -ملا علی بخش الله ملا محمد حسن صبوری _محمد رضا صبوری وبسیاری دیگر بوده اند که من نام آنهارا دقیقا نمی دانم -درویش حسن حاجی رضا ودرویش ومداح ومرشد کربلایی علی افروز وفرزندان کربلایی علی افروز بنام های : مسلم -غلامرضا -غضنفر-محمد افروز همه از نوحه خوانان ومنبرروان ومداحان سر شناس این روست بوده اند محمد حسین کوچی -محمد علی کوچی -حاجی غلامرضا کوچی -رجب علی اسلامی نیا - سلیمان کوچی - رضا علی آبادی --یوسف صبوری - وفرزندانش وده ها نفر دیگر از مداحان ونوحه خوانان عصر حاضر درروستای کوچ بوده اند .امردان نیک نام آین روستا می توان از مرحوم محمد حسین حبیب نیا ومحمد علی حسن زاده مفرد به عنوان دبیران شیمی ونیک نام شهربیرجند یاد کرد .مرحوم محمد بهنیا پدر دکتر محمدرضا بهنیا از کامندان سر شناس داگاه بیرجند ونیز اداره ثبت اسناد بوده است که سالهاست به رحمت خدا پیوسته  است آقای اسحاق یادگار از خدمت گذاران ژاندارمری بوده است که به رحمت حق پیوسته است .آقای ذبیحالله فتاحیان از اولین مردانی است که در اداره پست زاهدان وبعدا در اداراره پست بیرجند سالها خدمت به خلق نموده است واکنون سالهای باز نشستگی خود را در روستا بکار کشاورزی می گذراند وبه دنبال او ده هانفر د اداره پست مشغول بکار شده اند وچند نفر هم به افتخار باز نشستگی نائل شده اند حمید بهنیا نیز از بازنشستگانی است که سالها در پست های مختلف من جمله پست معاونت بانکهای تهران (ملت فعلی ) -بانک فرهنگیان وچند بانک دیگر خدمت نموده است .قامحمد حسن اسایش از دبیران فعال ونیک نام در رشته ی زبان وادب فارسی است که چند سالی است به افتخار باز نشستگی نائل شده است وآثار زیادی در همکاری با بر نامه ی فرهنگ مردم رادیو ایران دارد واکنون بیش از چهل وبلاگ وبیش از 90 آلبوم عکس <فتوبلاگ در سایتهای مختلف ایران وجهان دارد ووبلاگ : همراه با چهارده معصوم ( علیهم السلام)ویاران _او در سایتهای مخنلف قابل مشاهده می باشد .ده ها نفر کارمند از این روستا در ادارات مختلف پست -کویرتایر - فرودگاه ها وارتش ونیروی انتظامی به خدمت مشغولند ودر شهر های زاهدان -چابهار ایران شهر زابل -مشهد -بیرجند -بجنور وسبزوار -سمنان وتهران ودیگر نقاط کشور مشغول به خدمت می باشند .روستای کوچ خراشاد مسیر کاروانهایی بوده است که از سیستان به کرمان ازاین منطقه می گذشته اند وبالعکس .قلعه ی این روستا هم خود حکایتی دارد که گوشه ای از آن به سمع ونظر خوانندگان می رسد ک می گوین ترکهای تیموری آمدند وروستای نوفرست را در شش کیلومتری شمال روستای کوچ تصرف کردند وسپس هوس نمودند که روستای کوچ را هم تسخیر کنند وازراه کوه آمدند تاوادرد روستا شوند .گویند : قلعه بان روستای کوچ به آنها اخطار کرد که وارد روستا نشوند وبه آنها با اشاره فهماند که کلاه خود را بر سر بوته ی بلند جنجرسک-که یک متر ارتفاع دارد -بگذارند -قلعه بان کلاه آنه را نشانه رفت وسپس به آنها با زبان اشاره فهماند که دوریالی یآ دودرهمی آن زمان زمان راوسط دوانگشت دست خود قرار دهند وآنها این کار راکردند <قلعه بان دوریالی را نشانه رفت بی آنکه به انگشتان دست تیر اصابت کند .ترکهای تیموری که این هنرمندی قلعه بان کوچرا به چشم دیدند .ازورود ده منصرف شدند وبه نوفرست باز گشتند وکفتند ما با این مردم نمی توانیم بجنگیم .از آن تاریخ هر اتفاقی که رخ می داداد آن اتفاق را به سالی که ترکها از این روستا کوچ کرده بودند می سنجید ند .چنین شد که کم کم نام کوچ ترکها برای این روستا باقی ماند وگاهی به طنز گویند : فلان کس از کوچ ترکهاست .لاخ مزار کوچ هم دیدن دارد زیرا صدها نگاشته وسنگ نوشته ازدوران مختلف تاریخ در این سنگ نگاره کشف گردیده است وعلاوه براین مردم روستا معتقدند که بی بی زینب خاتون (خواهر امام رضا در این محل یک شب خوابیده است واز آنجا به روستای کاهین رفته وأر آنجااز دنیارفته است ومدفن اودر روستای کاهین زیارتگاه مردم مومن است ومردم هم اعتقاد دارند لاخ مزار کوچ مراد بخش است .در 2کیلمتری شرق روستای کوچ هم محلی است که به قبرستان جهود یا مجوس ویا همان قبرستان گبر ها که منظور زردشتیهاست -معروف است ومی گویند قبرستان زگبرها در گوال اوگز  وتا چند سال پیش درخت شاه توتی هم در آن محل بوده است که چند سالی است از بین رفته است .....ادامه روستای کوچ نهارجان یا روستای کوچ خراشاد در فرصتی دیگر به سمع خوانندگان خواهد رسید .محمد حسن اسایش



باسمه تعالی      -------------مراسم نیمه رمضانی در روستای کوچ نهارجان بیرجند--------------
یکی از مراسم زیبایی که درماه رمضان درروستای کوچ نهارجان وبسیار ی از روستاهای دیگر  شهرستان بیرجند انجام می گیرد .مراسم نیمه رمضانی است به شرح ذیل انجام میگیردوحال وهوایی دارد که تما م جوانان ونوجوانان وحتی افرا د سی تا چهل ساله هم در آن شرکت میکنند .وبه شرح زیراست .ابتدا درشب میلاد امام حسن مجتبی که نیمه ماه رمضان است ساعتی که از غروب می گذرد وهمه افراد شام را صرف کرده اند .جوانان در میدان روستا جمع میشوند وچند صلوات میفرستند تا دیگر جوانان هم به آنهابپیوندندووقتی جمعیت زیاد شد ازیک سمت ده ویا از بالای روستا شروع می کنند ودر در ب هر منزل اشعاری را میخوانند ودر پایان صاحب خانه مواد خوراکی مثل گردو یا بادام یا شکلات یا نخود وکشمش ویا مود خوراکی دیگر واگراین  مواددر خانه نبود مبلغی پول به جوانان هدیه می دهند ودر آخرسر که همه ی منازل به پایان رسید وکیسه  ها در دست ا نباردار پرشد آنرا بین افراد تقسیم می کنند البته اگر چند جوان زیرک آن را نربایند ودیگران را قال نگذارندکه اگر هم این کار را انجام دهند از باب شوخی است ومی خواهند شادی ونشاط بیشتری به جوانان دست دهدوآن شب را خوش باشند وشادی کنند.اما نحوه ی انجام مراسم چنین است:یک نفر بزرگتر که آشنا به مراسم ومسلط بر آن است به تنهایی شروع به  نام بردن اسم صاحب خانه می کند و مثلا می گوید :حاجی غلامحسین رابلند کنید.همه افراد همصدا جواب می دهند :آمین وبازهمان فرد سردسته ادامه می دهد:بارنگ سرخ .همه باز می گویند :آمین.با مشت پر.آمین واو ادامه می دهد: بازن وبچه .همه می گویند:آمین .بااشتر کجابه .آمین.برسانید به حج وکربلا .همه می گویند : آمین.چون به پایان دعای اولیه رسیدند همه ی افراد هماهنگ شروع به خواندن اشعار ذیل  ذیل میکنند :رمضان آمدآمد رمضان  رمضان آمد با سیصد سوار  چوب برداشته که یا روزه بدار -روزه میدارم لاغر میشوم -گر نمی دارم کافر می شوم حق یامحمدمحمد یا علی حق یامحمد -حسین بن علی حق یامحمد .2-آندم که سر حسین ره بر نیزه زدندحق یامحمد مرغان هوا به چهارطرف خیمه زدند حق یامحمد .مرغان هوا وماهیان در یاحق یامحمد از بهر حسین چوسنگ برسینه زدند حق یامحمد محمدیا علی حق یامحمد .حسین بن علی حق یا محمد .3-
سرسنگ آجین سنگ افتیده هل علی میرزا به جنگ افتیده حق یامحمد .هل علی میرزا کو لشکر توحق یامحمد.کفتران خیمه زده بر سر تو حق یامحمد محمدیا علی حق یامحمد حسین بن علی حق یامحمد .
4-این سرا از کیست روبر باده حق یامحمد یک پسر دارند نودوماده حق یامحمد .این سرا از کیست روبر روزه حق یامحمد .یک دختردارند او گلدوزه حق یامحمد محمد یا علی حق یا محمد حسین بن علی حق یامحمد.
5این سرا از کیست روبرقبرستان پدرم گفته برو خرما بستان .این سرا از کیست دهلونه دراز ما طمع داریم بشقاب پیاز حق یامحمد. محمد یا علی حق یامحمد.حسین بن علی حق یامحمد .6-این سرااز کیست خش خش می کنند .طبق نقره وکشمش میکنند .این سرا از کیست حوضی کنده اند دشمنان اینار بوج کنده اند
حق یا محمد محمد یا علی حق یا محمد .حسین بن علی حق یا محمد .در این جاخواندن اشعار در درب منزل اول به پایان می رسد .صاحب خانه هر چه در خانه داشته باشد روی سینی آماده کرده وبه انبار دارگروه یا سر دسته ی گروه تقدیم وهدیه می کند وگروه روانه ی منزل بعدی میگرددتا همین مراسم را بر درب منازل همه  اهل روستاتکرار کنند وهدیه شان را بگیرند ودرآخر سرهم بین افراد عادلانه تقسیم کنند وشب به پایان رسد.محمد حسن آسایش.البته گاهی بعضی افراد ازباب شوخی وسرگرمی در آخرکار کیسه حاوی مواد خوراکی را درمی ربایندوفرار می کنند ودقایقی دیگران دنبال آنها می گردند ةا ربایندگان را ژیدا کنند ووقتی آنها را ژیدا کردند مواد با خنده وشادی ونشاط بیشتری بین افراد تقسیم می شود ومراسم بپایان میرسد وهمگی به خانه هایشان با شور وشادی وشعف باز می گردند تابرای سحری دیگر آماده شوند .این شرح مختصر مراسم نیمه رمضانی بود در روستای کوچ نهارجان بیرجند .م.



باسلام به همه ی شماکاربران خوب جهان
.برعکس همه ی آنهایی که از روز اول مدرسه تنها از گریه ها ی خود می گویند.من می خواهم ا ز خوشحالی روز اول مدرسه بگویم :یکی از روزهای دهه ی اول آبان ماه سال 1343 شمسی بودودریک بعد از ظهرآفتابی مادرم(که خدا رحمتش کناد )با زن همسایه در پشت بام مسجد روستا -که در کنار خانه ی ما واقع شده بود .مشغول  جمع وجور کردن گندم های شیرزده بود که معمولا برای غذای زمستان آماده می کردند ومن هم که دوسه روزبودبه جهت تما م شدن قالین بیکار بودم تا قالین بعدی برای بافت آماده وسر کار روی دار قالین بافی کشیده شود ومن به کارخانه باز گردم درآن بعد ظهر آفتابی با یک بچه ی دیگر درکنار مادرم مشغول بازی گوشی ودوندگی بر اطراف گنبذ مسجد بودیم که نا گهان صدای بوق یگ ماشین جیپ روسی چادری توجه ما را به خود جلب کرد با عجله به سمت ماشین رفتیم که سه نفر آز آن پیاده شدند وبعد از سلام وعلیک با یک نفر از مردم روستابه سمت خانه های ده روانه شدند تا دوری در کوچه های روستا بچرخند وقدم زنند وراهنما ده را به سپاه دانش تازه از شهر رسیده معرفی کند .من به پشت بام مسجد بر گشتم ودیدم یکی از مردان ده که فرزندش در کلاس ششم ابتدایی درروستا ی مجاور درس می خواندبرای مادرم تعریف می کرد ومی گفت چند روزپیش به شهر رفته بودم در شهر می گفتند : می خواهند برای تما م روستاها معلم مجانی بفرستند تا بچه ها را با سواد کنند.اوادامه داد : اقای بهنیا کارمند اداره ی ثبت اسنادبیرجند به همراه یک معلم (سپاه دانش ) ویک راهنمااز شهر آمده اند تا ده را به معلم نشان بدهند .خیلی خوب است کاش چند سال قبل این معلم ها را می فرستادند تا ما هم بچه های مان را به روستای خراشاد برای درس خواندن نمی فرستادیم.من که ازشنیدن حرفهای حاجی غلامرضا ذوق زده شده بودم در پوست نمی گنجیدم چون از دست استاد قالی باف که هرروز مرا کتک می زد دلم خون بود وحالا می توانستم به بهانه ی رفتن به مدرسه از کار قالیبافی سربازنم واز دست استاد راحت شوم ونفس تازه ای بکشم .دقایقی طول کشید تا سپاه دانش وراهنمای تعلیماتی وآقای بهنیا در کوچه های روستا چرخی زدند وبه میدان ده با ز گشتند و با یک مرد ازاهالی روستا کمی صحبت کردند وبعد سپاه دانش را به باغ آقای بهنیا بردند وبه برزگر باغ سپردند تا شب از او پذیرایی کندوراهنما ی سپاه دانش وآقای بهنیا-خداوند هردوراغریق رحمت خودگرداند- به شهربا همان ماشین باز گشتند.من هم شناسنامه ام را از مادرم گرفتم که صبح برای رفتن به مدرسه آماده باشم وآن شب از شادی خوابم نمی برد .خلاصه.فرداصبح شد وما در کنارجوی آبی که ازکنار میدان روستا واز میان خانه های ده می گذشت آب بازی می کردیم ومادرم داشت لباس می شست ودوسه مرد هم در میدان ده منتظر بودندکه سپاه دانش با لباسهای مرتب واطوزده حدود ساعت 7-30 بامدادبه میدان ده آمد وبعد از سلام وعلیک واحوالپرسی بادومردی که آنجا آماده بودند.حرفهایی زد ومعلوم شد که باید از مردم روستا با صدای بلند دعوت کنند تا شناسنامه های فرزندان مدرسه ای خود را بیاورند تا سپاه دانش اسم آنها را در دفترثبت کند وبه شهر برود وبرای آنها کتاب وقلم ودفتر وغیره تهیه کند وبهروستابر گردد .یک نفر با صدای بلند جارزد وفریادزد : اهای مردم ده شناسنامه های بچه های خود را بیاورید تا اسم آنها رابرای مدرسه بنویسند ویک نفر برداشت وگفت کو؟بچه ای که به مدرسه برود همه پشت کار قالیبافی هستندوکسی بچه نمی دهد که به مدرسه برود ومرد دیگری که حاجی محمد نام داشت وشوهر عمه ام بود، گفت:این بچه واشاره به من کرد ومن هم که خیلی ذوق مدرسه رفتن داشتم وودوازده سال وهفت ماه هم سن من بودپریدم توی خانه ی خود وشناسنامه ام را فورا آوردم  وبه دست شوهر عمه ام دادم تا او بدست سپاه دانش داد.سپاه دانش اولین اسمی را که برای مدرسه نوشت ویادداشت نمود.اسم من بود وکم کم مردم شناسنامه ها را آوردند واسم حدود سیزده (13) نفر را برای رفتن به مدرسه آقامعلم روزهای بعد یادداشت کرد وسپس.از مردم ده برای رفتن به شهر راهنمایی و کمک خواست  تاروانه ی شهر شود روستا از خودماشین نداشت واتوبوسی هم که از روستای شش کیلومترپایینتر به شهر میرفت وغروب بر می گشت رفته بود .باز هم همان حاجی غلامرضا رفت والاغ خودرا آماده کرد ویک نالین رنگین نرم هم بر پشت الاغ گذاشت تا سپاه دانش با آن حدود 14 کیلومتر راه را بپیماید تا به لب جاده ی بیرجند -زاهدان برسد واز آنجا با ماشینهای عبوری که از زاهدان می آیند به شهربیرجند برودمن هم به سفارش صاحب الاغ مامور شدم همراه آقا معلم تالب جاده بروم والاغ را در آخر کار به روستا بر گردانم وآقا معلم رفت ودرخانه ی موقتی دیشب آماده شد ووما هم با حاجی غلامرضاالاغ را به کنار قرستان ده وکنار ّباغ آقای بهنیا آوردیم تا وقتی آقا معلم برسد بتواند سوار آلاغ شود .وقتی معلم آمد که راهی شهر شود پرسید چگونه باید سوار آلاغ شوم وصاحب الاغ  الاغ را بکنار  بلندی برد وبا معذرت خواهی فراوان پرید بالای آلاغ وگفت : این جوری سوار شوید.بعدپایین آمد والاغ را ایستاده نگه داشت تا آقا معلم با زحمت سوارآلاغ شد وراه آفتادیم به سوی جاده.بعد از دوساعت به کنارجاده رسیدیم ونیم ساعتی هم طول کشید تا یک کامیون باری از سمت زاهدان آمد وبا خواهش والتماس آقامعلم روزهای بعدمن سوار کامیون شدوبه شهر رفت ومن هم با خوشحالی آلاغ را سوارشدم وبه ده باز گشتم ولحظه شماری می کردم که چه وقت سپاه دانش ازشهر به روستا بر گردد؟سه روز طول کشید تا معلم از شهربه روستای ما برگشت ومقداری نقشه وووسایل دیگر با خود از شهر آورده بودومن هم در تمام این سه شبانه روز نمی خوابیدم ومنتظر بودم معلم بیاید ومن زودتربه مدرسه بروم.شبی که سپاه دانش به روستا باز گشت .صبح روز بعد که 15 آبان ماه سال 1343 بود ما بعد از خوردن صبحانه آماده ی رفتن به کلاس  سپاه دانش شدیم وقبل ازرسیدن به باغ آقای بهنیا که معلم در آن جا مستقر بودوقرار بود در همان جابه مادرس بدهد،می خواندیم:خورشید خانم آفتاب کن  یک مشت برنج تو آب کن   ما بچه های کردیم  ازسرمایی بمردیم .سرانجام سپاه دانش ازخانه بیرون آمد وماراصدا زد که به پشت بام برویم ودر آفتاب درمقابل اتاق اومرتب بنشینیم وما هم این کار راکردیم.معلم به نزد ما آمد وسلام کرد واسم تمامی بچه ها رایک به یک پرسید.من آخرین نفری بودم که در کنار دیگران در سمت راست بچه ها قرار گرفته بودم .بعدگفت :بچه ها ! اسم من :محمد رضا شاهقلی است وشمامرا به اسم آقا معلم صدا کنید.آنگاه چند نقشه آورد وروی دیوار نصب کرد که روی یکی، چهار قوری بودوروی دیگری چهار آهوبودوروی دیگری چهار کاهوویا روی دیگری چهار سینی بود که یکی باسه تای دیگر فرق داشت ومثلا یکی از قوری ها دسته نداشت ویکی ازآهوها دم نداشت و.به همین طریق .ازتمای بچه هاخواست که :صدای آهو کاهورا با صدای بلندفریاد کنند وبگویند : اخرآهو وکاهو ٌصدای اودارد وبعد گفت درنوشتن هم آخر آهو صدای آو دارود ونیز:گفت آخر قوری وسینی هم صدای :ای داردودرموردنقشه های بعدی هم همین طورتوضیح داد ووقتی از همه ی بچه ها خواست که در قوری ها چه فرقی می بینندهمه ی افراداشتباه پاسخ دادند ووقتی ازمن پرسید : شما بگو .گفتم :یکی از قوریها دسته ندارد ویکی از آهوهادم ندارد.پرسید اسم شما چیست ؟با خجالت گفتم:محمد حسن.آقا معلم خطاب به همه ی بچه ها گفتّ برای اقا محمد حسن دست بزنیدوهمه دست زدندوبا لاخره نزدیک ظهرگفت: بروید به خانه های تان وبعدازظهر ساعت 2 دوبار ه به کلاس بیایید وماهم عصر به کلاس آمدیم وبعداز توضیحات معلم ساعت 4 به خانه باز گشتیم در حالی که هیچ بچه ای هم گریه نکرده بود وهمگی هم از داشتن چنین معلم خوبی خوشحال بودیم ودر پوست خود از شادی نمی گنجیدیم.وبه اینترتیب روز اول ودوهفته ی اول مادر مدرسه صرف آموزش از روی نقشه ها شد وتا درسفربعدی آقامعلم از شهر برای ماکتاب ودفتر وقلم آورد وآولین کلمه ای که به ما یاد داد :اب وبابا بودوما هم درسن دوازده سالگی به مدرسه پا نهادیم ومن توانستم در طول یک سال مدرسه سه کلاس اول ودوم وسوم را بخوانم وسال بعد راهی کلاس چهارم در روستای مجاورشوم.موید باشید یادآن روز اول مدرسه بخیر .محمد بنده حق تعالی



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 شهريور 1391برچسب:خاطرات -روز اول مدرسه -محمد بنده خدای تعالی-بهنیا-حاجی غلامرضا-مادرم-, توسط محمد حسن اسایش

از هر کجا-از هر دری

فتوبلاگ +نوشته های روزانه

 

شدم زهجر رخت بیقرار ، مهدی جان

شدم زهجررخت بیقرار ، مهدی جان                 کشد مراغم این انتظار، مهدی جان

 

نه آنکه سوخت فراق تو ،جان من تنها               بسوخت جان جهان زاین شرار، مهدی جان

بهار بی گل روی تو بی صفاست ،یقین              چرا که بی تو نباشد بهار ، مهدی جان

زیمن بودنت بر پاست این جهان ، ورنه            نبودکون ومکان پایدار ، مهدیجان

تویی که مظهرعدلی ودادوصلح وصفا             بقی وحجت پروردگار، مهدی جان

شریعت نبوی را تو حامی ای ویقین               که نیست جزتو شریعت مدار ، مهدی جان 

عدو کشد صف وقصد هدم دین دارد             بیکه جز تو بدین  نیست یار ، مهدی جان

بر آستانه ی چشمم بیا قدم بگذار                که جان به راه تو سازم نثار ، مهدی جان

بیاکه چشم جهاندرره تو منظر است            رمدکشیده وهم اشکبار ، مهدی جان

بیا زپرده ی غیبت برون که دشمن دین              کند زصولت ماهت فرار مهدی جان

بیا سریر عدالت تو نصب کن که تویی           یگانه مرد عدالت شعار ، مهدی جان

بیا که خصم زهر سو نموده حمله بدین           بیا که شیعه ندارد قرار ، مهدی جان

بیا ومرهم ودارو بدرد مادر نه                 که شد زضربت در، بی قرار ، مهدی جان

بیا که(عابدی ) خسته دل زفرقت تو            مدامش ، آه وفغان گشت کار ، مهدی جان*

*-صص60-61-کتاب سرودهای مهدی -گرداورنده :حسنحقجو-قم-انتشارات قلم

+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم شهریور 1390ساعت 1:46  توسط mha3131  |  نظر بدهید

ای فلکگردی خراب بردی آخر بوتراب

ای فلک کردی خرا ب بردی آخر بوتراب(2بار

جملگی ای شیعیان بر سینه وبر سر زنید                  عندلیب آسا زدل افغان یا حیدر زنید

ازشرارآهتان  آتش به خشک وتر زنید                  جای دارد گر که خون باری زدیده جای آب

آن شهنشاهی که دارد بر وجودش افتخار                    ماسوی ، لوح وقلم سکان عرش کردگار

آنکه اندر قبضه اش لا سیف الا ذوالفقار                     حجت حق ابن احمد ختمی  مآب

گشت در مسجد روان چون خسرو ملک حجاز              از برای طاعت حق تا بگذارد نماز

کرد بازی نقش خود را بس جهان حیله  ساز                    از جفای ناکسی شد لنگر ایمان خراب----

سر نهادی چون به سجده مرشد روح الامین                ابن ملجم چون اجل برجستآندم از کمین

تیغ بیداد وستم را زد به فرق شاه دین                    عروه الوثقی دین افتاد بر روی تراب-----

جبرئیل از این عزا بر سینه وبر سر زنان                 قد قتل گویان به ما بین زمین وآسمان

ای فلک ظلمی که پنهان داشتی کردی عیان                    شرمت آخر تا بکی بر بردن خوبان شتاب--

عندلیبان گلستان نبی در شور وشین                 مجتبی از یکطرف گریان واز یک سو حسین

لولوء مرجان شان جاری برخسار از دوعین                 زینب وگلثومدر آه وفغان از هجر باب---

این چه زینب بود کز روزی که آمد دروجود                 لحظه ای از غم نیاسود ساعتی راحت نبود

هرزمان از داغ یاران ماتم او تازه بود                   قلبش از داغ عزیزان بود زپروز وشب کباب--

روزگاری ازغم جدش چونی اندر نوا                    بود گریان دائما از هجر ختم الانبیا

تاکه رحلت کرد از دار جهان خیرالنسا               این زمان باشد زمرگ مرتضی در اضطراب---

گاهی ازبهر برادر دیده را نمناک کرد                  درعزایمجتبی گردون به فرقش خاک کرد 

گاه از بهر حسینش جامه بر تن چاک کرد        ماه رخسار حسینش شد نهان اندرحجاب---

این همان زینب بود کاندر زمین کربلا        دیده هفتاد ودو قربانی زخویش واقربا

آه از آن ساعت که وارد گشت اندر قتلگاه            پیگر عریان شه رادید شد بی صبر وتاب--

یا شفیع المذنبین  ای دست پاک گردگار              قدرت الله صقوتالله حیدر دلدل سوار

بین (مقدس )ای   شها دارد  زلطفت انتظار             کن شفاعت شیعیان را نزد حق روز حساب-- *

*-صص 47-49 -کتاب گلبانگ غم-گرداورنده محمد غلامی-اثر طبع سعدالدین محمد حسین مقدسی کاشمری

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم شهریور 1390ساعت 1:29  توسط mha3131  |  نظر بدهید

ای فلک کردی خراب بردی آخر بوتراب-شهادت مولا علی (ع)

 
+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم شهریور 1390ساعت 0:11  توسط mha3131  |  نظر بدهید

ای یاور بیچارگان ف یاعلی جانم

ای یاور بیچارگان یا علی جانم                ای مونس در ماندگان یا علی جانم

 

ای خانه زاد لم یزل ، حجت داور              مدح تودرقر آن شد از خالق اکبر

ای صاحب جود وکرم ساقی کوثر             ای پادشاه مومنان ،یا علی جانم

شاهی که در ویرانسرا با دلی سوزان      مردجزامی را گرفت سر روی دامان

تا بینوایی راکند لحظه ای شادان           فخر زمین وآسمان ، یاعلی جانم

ای قبله ی جا نهای پاک  یاعلی جانم        روح الامین زامر خدا شد ثنا خوانت

ای خانه زاد کبریا  جان بقربانت          ای خسرو کون ومکان یا علی جانم

شاهی که بر دوشش کشد بار مسکینان       برروی زانو جا دهد کودک نالان

گرد یتیمی شوید از صورت طفلان        ای بی نظیر ومهربان ، یا علی جانم

گرم مناجات ودعا ، شب به نخلستان       در گفتگوبا خالقش دیده ی گریان

سوزوگدازش شعله زد بر دل وبر جان       با کردگار مهربان ، یا علی جانم 

شاهی که از بیمش عدو لرزد وریزد          از معجزاتش درلحد مرده بر خیزد

اندرمناجات ودعا در بر ایزد                   ریزد سرشک ازدیدگان ،یا علی جانم

ای آنکه درراه خدا کشته گردیدی           جان دادی اندر راه دینبس ستم دیدی

ای خسروی کاندریم خون غوطه  گردی       شد (کربلایی) در فغان ، یا علی جانم*

*-کتاب سوم -ارمغان کربلا -سروده ی نادعلی کربلایی-موسسه مطبوعاتی خزر-تهران-

+ نوشته شده در  دوشنبه سی و یکم مرداد 1390ساعت 0:10  توسط mha3131  |  یک نظر

خانه زاد خدا -سر خدا -امیرالمومنین (ع)

کسی که خانه ی کعبه بود ولادت او          چگونه وصف توان کرد ازجلالت او    

 

چوخانه زاد خدا بود وکعبه جلوه گهش         به گاه سجده به محراب شد شهادت او------

شاهی که شد به بیت الهی ولادتش           دربیت کردگار جهان شد شهادتش

وقت نماز بود وسحرموسم دعا            کز پا فتاد در ره دین ،سرو قامتش

شمشیر ظلم ابن مرادی به خون کشید       آنرا که عدل مانده بجا از شهامتش

غمخوار بینوا ویتیم واسیر بود            آنسان که با غریب جزامی رفاقتش

سجاده غرقه خون شدومحراب قتلگاه        در کعبه شد تولد ومسجد شهادتش

زینب درید جامه ازاین ماتم عظیم           از پا فتاده دید چو آن سرو قامتش

یک سو حسین ناله کنان یکطرف حسن       این یک به دست بوسه زد وآن به طلعتش

امد صدای قدقتل ای وای کشته شد            آنکس که بود شهره ی عالم شجاعتش------

 --------- شیر خدا                   --------------

لرزه در عرش علا افتاده          غرقه خون شیر خدا افتاده

میرسد ناله ای از عرش برین          کشته شد شیر خدا رهبر دین

آنکه درخانه ی حق گشت پدید         شد به معراج خداوند ، شهید  

آنکه غمخوار یتیمان می بود            غرقه خون گشت به راه معبود

راد مردی که صلونی می گفت            فرق بشکافته در بستر،خفت

آنکه تکمیل شده دین از او              لاله رنگ است زخونش سر ورو

آنکه در خانه ی حق بت بشکست          در شب قدر به ایزد پیوست

کشته شد آنکه بدی یاور ویار              به یتیم وبه اسیر وبیمار

آه آه از ستم قوم دغا                    کشته شد  حجت حق ، شیر خدا

ازستم کاری ابن ملجم                غوط ور (کرببلایی) در غم --------

---------خانه زاد خدا            -------

خانه زاد خدا ،گشته فرقش دوتا            غرقه درخون بود حجت کبریا

این ندا می رسد ، کشته شد مرتضی      واویلا واویلا،واویلا واویلا  

لرزه افتاده در آسمان وزمین           وارث مصطفی ،گشته مقتول کین

برسر شیعیان گشته خاک عزا          واویلا واویلا ، واویلا واویلا

ازجفای عدو رکن ایمان شکست          پشت دین از غم شاه خوبان شکست

غرقه در خون بود معنی هل اتی          واویلا واویلا ، واویلاواویلا

رهبر عدل وداد ، یاور بیکسان          قرآن ناطق کردگار جهان

میرود از جهان، سوی دار بقا          واویلا واویلا ، واویلا واویلا

شد حسین بیکس ومجتبی شد یتیم        ریزد اشک الم زینب دل دونیم 

زین مصیبت شده قامت دین دوتا         واویلا واویلا ،واویلا واویلا

آنکه دین نبی شد از او بر قرار           آنکه از کردگار آمدش ذوالفقار

گشته شق القمرفرق آن مقتدا             واویلا ، واویلا،واویلا،واویلا

ناله ی یا علی از سماء شد بگوش          جبرئیل امین ناله زد با خروش

واویلا کشته شد ، خانه زاد خدا             واویلا، واویلا ،واویلا، واویلا

(کربلایی) زغم جامه کن چاک چاک        پیکر شاه دین میرود زیر خاک

دیده پرخون بود ، خسرو کربلا             واویلا، واویلا، واویلا، واویلا*

*-کتاب سوم -ارمغان کربلا -اثر طبع نادعلی کربلایی -مداح اهل بیت -صص 54- 59

موسسه مطبوعاتی خزر -تهران 

+ نوشته شده در  یکشنبه سی ام مرداد 1390ساعت 22:51  توسط mha3131  |  یک نظر

خانه زاد خدا امیر مومنان (ع)

کسی که خانه ی کعبه بود ولادت او          چگونه وصف توان کرد جلالت او    

 

چوخانه زاد خدا بود وکعبه جلوه گهش         به گاه سجده به محراب شد شهادت او------

شاهی که شد بهبیت الهی ولادتش           دربیت کردگار جهان شد شهادتش

وقت نماز بود وسحرموسم دعا            کز پا فتاد در ره دین ،سرو قامتش

شمشیر ظلم ابن مرادی به خون کشید       آنرا که عدل مانده بجا از شهامتش

غمخوار بینوا ویتیم واسیر بود            آنسان که با غریب جزامی رفاقتش

سجاده غرقه خون شدومحراب قتلگاه        در کعبه شد تولد ومسجد شهادتش

زینب درید جامه ازاین ماتم عظیم           از پا فتاده دید چو آن سرو قامتش

یک سو حسین ناله کنان یکطرف حسن       این یک به دست بوسه زد وآن به طلعتش

امد صدای قدقتل ای وای کشته شد            آنکس که بود شهره ی عالم شجاعتش------

 --------- شیر خدا                   --------------

لرزه در عرش علا افتاده          غرقه خون شیر خدا افتاده

میرسد ناله ایاز عرش برین          کشته شد شیر خدا رهبر دین

آنکه درخانه ی حق گشت پدید         شد به معراج خداوند ، شهید  

آنکه غمخوار یتیمان می بود            غرقه خون گشت به راه معبود

راد مردی که صلونی می گفت            فرق بشکافته در بستر،خفت

آنکه تکمیل شده دین از او              لاله رنگ است زخونش سر ورو

آنکه در خانه ی حق بت بشکست          در شب قدر به ایزد پیوست

کشته شد آنکه بدی یاور ویار              به یتیم وبه اسیر وبیمار

آه آه از ستم قوم دغا                    کشته شد  حجت حق ، شیر خدا

ازستم کاری ابن ملجم                غوطور (کرببلایی) در غم --------

---------خانه زاد خدا            -------

خانه زاد خدا ،گشته فرقش دوتا            غرقه درخون بود حجت کبریا

این ندا می رسد ، کشته شد مرتضی      واویلا واویلا،واویلا واویلا  

لرزه افتاده در آسمان وزمین           وارث مصطفی ،گشته مقتول کین

برسر شیعیان گشته خاک عزا          واویلا واویلا ، واویلا واویلا

ازجفای عدو رکن ایمان شکست          پشت دین از غم شاه خوبان شکست

غرقه در خون بود معنی هل اتی          واویلا واویلا ، واویلاواویلا

رهبر عدل وداد ، یاور بیکسان          قرآن ناطق کردگار جهان

میرود از جهان، سوی دار بقا          واویلا واویلا ، واویلا واویلا

شد حسین بیکس ومجتبی شد یتیم        ریزد اشک الم زینب دل دونیم 

زین مصیبت شده قامت دین دوتا         واویلا واویلا ،واویلا واویلا

آنکه دین نبی شد از او بر قرار           آنکه از کردگار آمدش ذوالفقار

گشته شق القمرفرق آن مقتدا             واویلا ، واویلا،واویلا،واویلا

ناله ی یا علی از سماء شد بگوش          جبرئیل امین ناله زد با خروش

واویلا کشته شد ، خانه زاد خدا             واویلا، واویلا ،واویلا، واویلا

(کربلایی) زغم جامه کن چاک چاک        پیکر شاه دین میرود زیر خاک

دیده پرخون بود ، خسرو کربلا             واویلا، واویلا، واویلا، واویلا*

*-کتاب سوم -ارمغان کربلا -اثر طبع نادعلی کربلایی -مداح اهل بیت -صص 54- 59

موسسه مطبوعاتی خزر -تهران   

+ نوشته شده در  شنبه بیست و نهم مرداد 1390ساعت 0:23  توسط mha3131  |  نظر بدهید

مناجاتسحر ماه رمضان معروف به شوخوانی در روستای کوچ نهارجان بیرجند-قسمت سوم(قسمت پایانی)

34-یارب تو چنان کن که پریشان نشوم           محتاج برادران وخویشان نشوم

 

بی منت خلق خود مرا روزی ده               تا از درتو بر در ایشان نشوم.   یا الله

35-یارب زقناعتم توانگر گردان             وز نور یقین دلم منور گردان

روزی من سوخته ی سرگردان              بی منت مخلوق میسر گردان.  یاالله

36-یارب ز دو کون بی نیازم گردان         وز افسرفقر سر فرازم گردان

در راه طلب محرم رازم  گردان             زان ره که نه سوی توست بازم گردان.  یا الله

37-یارب زکمال لطف خاصم  گردان      واقف به حقایق خواصم گردان

از عقل جفاکار، دل افگار شدم              دیوانه ی خود کن وخلاصم گردان .   یا الله

38-برگوش دلم زغیب آواز رسان        مرغ دل خسته رابه پرواز رسان

یارب که به دوستی مردان رهت          این گمشده ی مرا به من باز رسان.   یا الله

39-یارب تو مرا ،به یار دمساز رسان       آوازه ی دردم به همآواز رسان

آنکس که من از فراق او غمگینم            اورا به من ومرا به اوباز رسان.  یا الله

40-ای خالق ذوالجلال وای بارخدای        تا چند روم در بدر وجای به جای

یا خانه ی امید مرا ،در بربند               یا قفل مهمات مرا در بگشای.   یا الله

41-یارب نظری برمن سر گردان کن        لطفی به من دل شده ی حیران کن

با من مکن آنچه من سزای آنم             آنچ ازکرم ولطف توزیبد آن کن. یاالله

42-یارب یارب کریمی وغفاری!           رحمان ورحیم وراحم وستاری

خواهم که به رحمت خداوندی خویش     این بنده ی شرمنده فرو نگذاری.    یا ا لله*

*-اشعار فوق که درسه قسمت تقدیم کاربران عزیز شد هر شب سحرگاهان یاهنگام سحر تعدادی ازاین ابیات توسط شوخوانان یامناجات خوانان در پشت بام مسجد ویاچندبام بلند روستا خوانده میشد وسینه به سینه ونسل به نسل انرا ازبزرگان یاد گرفته بودندوحفظکرده بودند .وبه نسل بعدیاد می دادند تا درهرسحر ماه رمضان جهت بیدار کردن  مردم خوانده شود وهیچ کس هم نمی دانست که این اشعاراز چه کسی است ومیگفتند ازقدیم بزرگان آن را میخوانده اند ودیگران وجوانان آن را از قدیمی تر ها یاد میگرفته اند.اما بنده بعد آزمطالعت زیاد وجسجوی فراوان تعدادی از این ابیات را در رباعیات ابوسعید ابی الخیریافتم وتعداد کمتری راهم در میان رباعیات خواجه عبداله انصاری مشاهده کردم.با آرزوی سعادت برای  همه ی روزه داران.محمد -------

+ نوشته شده در  دوشنبه دهم مرداد 1390ساعت 13:2  توسط mha3131  |  نظر بدهید

مناجات سحر ماه رمضان معروف به شوخوانی در روستای کوچ نهارجان بیرجند-قسمت دوم

16-ای حیدر شهسوار وقت مدد است              ای زبده ی هشت وچار،وقت مدد است

 

مگذارکه در عشق تو رسوا گردم               ای صاحب ذوالفقار ، وقت مدد است  -  یاالله

17-یارب سبب حیات حیوان بفرست          وز خوان کرم ، نعمت الوان بفرست  

از بهر لب تشنه ی طفلان نبات                از سینه ی ابر ، شیر باران بفرست.    یا الله

18-ای خالق خلق رهنمایی بفرست               بر بنده ی بی نو، نوایی بفرست

کار من بیچاره ، گره در گرهست              رحمی بکن وگره گشای بفرست. یاالله

19-راه تو به هرروش که پویند خوش است      وصل توبه هر جهت که جویند خوش است

روی تو به هر دیده که بینند نکوست             نام تو به هرزبان گویند خوش است.  یا الله

20-تا مهر ابوترا ب دمساز من است               حیدر به جهان ،همدم وهمراز من است

این هردو جگرگوشه ، دوبا لند مرا              مشکن بالم که وقت پرواز من است.  یاالله

21-من بی تو دمی قرار نتوانم کرد               احسان تورا ،شمار نتوانم کرد

گربر تن من ، زبان شود هرمویی               یک شکر تواز هزار نتوانم کرد.  یا الله

22- شب خیز که عاشقان به شب راز کنند        گرد دروبام دوست ، پرواز کنند

هرجاکه دری بود ، به شب در بندند              الا دردوست را ، که شب باز کنند. یاالله

23-یارب به دونور دیده ی پیغمبر            یعنی به دوشمع دودمان حیدر

برحال من از عین  عنایت بنگر                 دارم دارم نظر آنکه من نیفتم زنظر. یاالله                                                                                              24-یارب زکرم بر من درویش نگر           در من ، منگر در کرم خویش نگر

هرچند نیم لایق  بخشایش  تو                برحال من خسته ی دل ریش نگر. یا الله-

25-یارب در دل به غیر خود جامگذار            در دیدهی من گرد تمنا مگذار

گفتم گفتم زمن نمی آید کار          رحمی رحمی مرا به من  وامگذار. یاالله

26-مجنون وپریشان توام ، دستم گیر      سرگشته وحیران تو ام ف دستم گیر

هربی سروپا چو دسگیری دارد             من بی سر وسامان توام ،دستم گیر.یاالله

27-ای سر تو در سینه ی هر محرم راز          پیوسته در رحمت تو بر همه باز

هرکس که به درگاه تو آورد نیاز               محروم زدرگاه تو کی گردد باز. یا الله

28-در هر سحری با تو همیگویم راز             بر درگه تو همی کنم عرض نیاز

بی منت بندگانت ای بنده نواز                   کارمن بیچاره ی سرگشته  بساز.  یاالله

29- الله به فریاد من بیکس رس                 فضل وکرمت یار من بیکس بس

هرکس به کسی وحضرتی می نازد                جز حضرت تو ندارد این بیکس کس. یاالله

30-ای جمله ی بیکسان عالم را کس              یک جو کرمت تمام عالم را بس

من بیکسم وتو بیکسان رایاری                  یارب تو به فریاد من بیکس رس .یا الله

31-ای واقف اسرارضمیر همه کس             در حالت عجز، دستگیر همه کس

یارب تو مرا،توبه ده وعذر پذیر              ای توبه ده وعذرپذیر همه کس.   یا الله

32-دارم گنهی زقطره ی باران بیش        ازشرم گنه فکنده ام سر در پیش

آوازآیدکه سهل باشد درویش               تو در خور خود کنی ومادر خور خویش. یاالله

33- یارب من اگر گناه بی حد کردم           دانم به یقین که بر تن خود کردم

از هر چه مخالف رضایتو بود               برگشتم وتوبه کردم وبد کردم.  یا الله

   ادامه دارد.بزودی ادامه ی مطلب تقدیم خواهد شد        

+ نوشته شده در  شنبه هشتم مرداد 1390ساعت 17:44  توسط mha3131  |  نظر بدهید

مناجات سحر ماه رمضات معروف به شوخوانی در روستای کوچ نهارجان بیرجند-قسمت دوم

16-ای حیدر شهسوار وقت مدد است              ای زبده ی هشت وچار،وقت مدد است

 

مگذارکه در عشق تو رسوا گردم               ای صاحب ذوالفقار ، وقت مدد است  -  یاالله

17-یارب سبب حیات حیوان بفرست          وز خوان کرم ، نعمت الوان بفرست  

از بهر لب تشنه ی طفلان نبات                از سینه ی ابر ، شیر باران بفرست.    یا الله

18-ای خالق خلق رهنمایی بفرست               بر بنده ی بی نو، نوایی بفرست

کار من بیچاره ، گره در گرهست              رحمی بکن وگره گشای بفرست. یاالله

19-راه تو به هرروش که پویند خوش است      وصل توبه هر جهت که جویند خوش است

روی تو به هر دیده که بینند نکوست             نام تو به هرزبان گویند خوش است.  یا الله

20-تا مهر ابوترا ب دمساز من است               حیدر به جهان ،همدم وهمراز من است

این هردو جگرگوشه ، دوبا لند مرا              مشکن بالم که وقت پرواز من است.  یاالله

21-من بی تو دمی قرار نتوانم کرد               احسان تورا ،شمار نتوانم کرد

گربر تن من ، زبان شود هرمویی               یک شکر تواز هزار نتوانم کرد.  یا الله

22- شب خیز که عاشقان به شب راز کنند        گرد دروبام دوست ، پرواز کنند

هرجاکه دری بود ، به شب در بندند              الا دردوست را ، که شب باز کنند. یاالله

23-یارب به دونور دیده ی پیغمبر            یعنی به دوشمع دودمان حیدر

برحال من از عین  عنایت بنگر                 دارم دارم نظر آنکه من نیفتم زنظر. یاالله                                                                                              24-یارب زکرم بر من درویش نگر           در من ، منگر در کرم خویش نگر

هرچند نیم لایق  بخشایش  تو                برحال من خسته ی دل ریش نگر. یا الله-

25-یارب در دل به غیر خود جامگذار            در دیدهی من گرد تمنا مگذار

گفتم گفتم زمن نمی آید کار          رحمی رحمی مرا به من  وامگذار. یاالله

26-مجنون وپریشان توام ، دستم گیر      سرگشته وحیران تو ام ف دستم گیر

هربی سروپا چو دسگیری دارد             من بی سر وسامان توام ،دستم گیر.یاالله

27-ای سر تو در سینه ی هر محرم راز          پیوسته در رحمت تو بر همه باز

هرکس که به درگاه تو آورد نیاز               محروم زدرگاه تو کی گردد باز. یا الله

28-در هر سحری با تو همیگویم راز             بر درگه تو همی کنم عرض نیاز

بی منت بندگانت ای بنده نواز                   کارمن بیچاره ی سرگشته  بساز.  یاالله

29- الله به فریاد من بیکس رس                 فضل وکرمت یار من بیکس بس

هرکس به کسی وحضرتی می نازد                جز حضرت تو ندارد این بیکس کس. یاالله

30-ای جمله ی بیکسان عالم را کس              یک جو کرمت تمام عالم را بس

من بیکسم وتو بیکسان رایاری                  یارب تو به فریاد من بیکس رس .یا الله

31-ای واقف اسرارضمیر همه کس             در حالت عجز، دستگیر همه کس

یارب تو مرا،توبه ده وعذر پذیر              ای توبه ده وعذرپذیر همه کس.   یا الله

32-دارم گنهی زقطره ی باران بیش        ازشرم گنه فکنده ام سر در پیش

آوازآیدکه سهل باشد درویش               تو در خور خود کنی ومادر خور خویش. یاالله

33- یارب من اگر گناه بی حد کردم           دانم به یقین که بر تن خود کردم

از هر چه مخالف رضایتو بود               برگشتم وتوبه کردم وبد کردم.  یا الله

   ادامه دارد.بزودی ادامه ی مطلب تقدیم خواهد شد                 

+ نوشته شده در  شنبه هشتم مرداد 1390ساعت 12:33  توسط mha3131  |  نظر بدهید

مناجات سحر ماه رمضان معروف به شوخوانی یا شبخوانی درروستای کوچ نهارجان بیرجند

در روستای کوچ نهارجان بیرجندوبسیاری ازروستاهای دیگراین شهرستان رسمی زیبا به نام شوخوانی(شب خوانی)که درواقع یک نوع مناجات باخدابوده است.مرسوم بوده وهنوزهم اجرا میشودوبه شرح  ذیل است که برای مخاطبان وکاربران جهان بیان میگرددویکی از رسوم زیبای ماه رمضان است.هنگام سحرکه می شوداز قدیم مردم ده باصدای خروس خانه بیدارمیشده اند وچون پاس دوم را خروس می خوانده است می فهمیده اند که حالاوقت سحر خوانی یا شوخوانی یا همان مناجات سحرماه رمضان است وناگفته نماندکه علاوه بر صدای خروس ازروی مکان ستاره های آسمان مثلا دب اکبرکه به هفت دختران هم معروف است ویاا زروی جایگاه سه استارکه همان سه ستاره روشن درآسمان است پی به وقت سحر می برده اند و یا ازروی مکان ستاره ی دیگری که به ستاره سحری در نزد مردم روستامعروف است پی می برده اند که حالا وقت اذان صبح است زیرا تاحدود 50سال پیش اصلا ساعتی در روستا وجود نداشته که باساعت بیدارشوند وبه وقت سحر یا اذان صبح پی ببرند.خلاصه چون با صدای خروس بیدارمی شده اند ویا با دیدن ستاره به وقت سحرپی میبرده اند سه یاچهارنفرکه ازآواز وصدای خوبی هم بر خورداربوده اندبه پشت بام خانه ها می رفته اند ویک نفرهم که همسایه ی مسجد بوده است بربالای بام مسجدمی رفته است وهر کدام از این شوخوانان یا شب خوانان تعدادی از اشعاری راکه ذیلا درج م----

صفحه قبل 1 صفحه بعد